صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو یا دل ازدیدن تو سیر شود بعدبرو ای کبوتر به کجا؟ قدر دگر صبر بکن آسمان پای پرت پیر شود بعد برو نازنینم تو اگر گریه کنی بغض من نیز می شکند خنده کن عشق زمین گیر شود بعد برو یک نفر حسرت لبخند تو را میدارد صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد باش ای نازنین خواب تو تعبیر شود بعد برو
نوشته شده توسط: هیچکس
یک قطره اشک مى اندازم تو دریا - تا زمانى که پیداش کنى دوستت دارم. -
اگه پیدا کردی اون وقت تو رو فراموش می کنم
نوشته شده توسط: هیچکس
سهم من از دوری تو چیزی جز دلتنگی به اندازه دریاها ،
نگاهی تاریک همچون شب های بدون مهتاب
و لحظه هایی که ثانیه به ثانیه میگذرند نیست.
نوشته شده توسط: هیچکس
چه زیباست به خاطر تو زیستن
وبرای تو ماندن بپای تو مردن وبه عشق تو سوختن؛
و چه تلخ وغم انگیز است دور از تو بودن برای تو گریستن
و به عشق و دنیای تو نرسیدن؛ایکاش میدانستی بدون تو،
مرگ گواراترین زندگیست،بدون تووبه دورازدستهای مهربانت،
زندگی چه تلخ وناشکیباست ایکاش میدانستی مرزخواستن کجاست
و ایکاش میدیدی قلبی را که فقط ؛
برای تو می تپد....
نوشته شده توسط: هیچکس
امشب بوی باران تازه است
التماس گریه بی اندازه است
تازگی ها شب برایم اشناست
من و شب هستیم، غم هم پیش ماست
اسمان امشب کنارم امده ست
انتظارم ، انتظارم امده ست
عشق با الاله خلوت کرده است
با نگاه لاله صحبت کرده است
چشم من خاصیت شب بو گرفت
شب به بوی اشک هایم خو گرفت
می نویسم گاه زیبا ، گاه زشت
مانده ام در لابه لای سرنوشت
روز از گنجایش غم خالی است
شب برای گریه هایم عالی است
نوشته شده توسط: هیچکس
یه روز عشق و دیونگی و محبت و فضولی داشتن قایم موشک بازی می کردن . تا نوبت به دیونگی رسید "" دیونگی همه رو پیدا کرد اما هر چه گشت اثری از عشق نبود !!! فضول متوجه شد که عشق پشت بوته گل سرخ قایم شده و دیونگی رو خبر کرد و دیونگی یه خار بزرگ برداشت و در بوته گل سرخ فرو کرد !! صدای فریاد عشق بلند شد !! وقتی همه به سراغش رفتند دیدند چشمانش کور شده است !!!!! دیونگی که خودشو مقصر می دونست تصمیم گرفت همیشه عشق را همراهی کند . از اون روز به بعد وقتی که هر کی عاشقه دیونه هم هست
نوشته شده توسط: هیچکس
توی غربت چشات چیزیه که نمی خوام بدونم
چون برق چشاتو دوست دارم
اون نگاهاتو دوست دارم
لحظه لحظه هاتو دوست دارم
درد دلاتو دوست دارم
تموم قصه هاتو دوست دارم
عطر نفساتو دوست دارم
اواز صدا تو دوست دارم
این منم با تموم وجود
میگم به خدا دوست دارم
نوشته شده توسط: هیچکس
مینویسم از تو
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم.
تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.
پس ازِ یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی وحسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی؟
نمی دانم چرا ، شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه ،
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
نمی دانم چرا ؟ شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم...!!.
نوشته شده توسط: هیچکس
خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
Atom
:: کل بازدیدها ::
54155
:: بازدیدهای امروز ::
35
:: بازدیدهای دیروز ::
38
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: دسته بندی یادداشت ها::
تولد .
:: آرشیو ::
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
:: لوگوی دوستان من ::
:: خبرنامه ::