سایت بهاربیست

قالب وبلاگ

هیچکس - ثانیه های آخر ....
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ثانیه های آخر ....

؟؟؟؟؟؟ یکشنبه 88/4/14 ساعت 10:48 عصر

به سمت کدام ابدیت
ثانیه های دو راهی
ما را
بدرقه میکنند
که
حتی توقف
خود مسیری است که
نمیدانیم
دستان من و تو
در چیزی
بین
دو انتخاب متوقف شدند
آیا
ثانیه های انتخاب
ابدی میشوند؟



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: هیچکس

    دست دلم را گریه روکرد شنبه 88/4/13 ساعت 10:47 عصر

    شبی غم با دل من گفتگو کرد مرا با چشمهایت روبرو کرد
    دلم می گفت هرگزعاشقت نیست ولی دست دلم را گریه روکرد



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: هیچکس

    تا بفهمی دل تنگی چه دردی داره . شنبه 88/4/13 ساعت 10:42 عصر

    می خوام روی تمام سنگ های دنیا بنویسم دلم واست تنگ شده و آرزو می کنم یکی از اون سنگ ها به سرت بخوره ، تا بفهمی دل تنگی چه دردی داره .



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: هیچکس

    اشتباهه؟؟؟؟ شنبه 88/4/13 ساعت 10:41 عصر

    اگه تورو خواستن اشتباهه ، اگه با تو بودن اشتباهه ، اگه عاشق تو بودن اشتباهه ، اگه واسه تومردن اشتباهه پس تو بهترین و قشنگترین اشتباه زندگی من هستی .



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: هیچکس

    الهی بی اثر باشد شنبه 88/4/13 ساعت 10:37 عصر

    کنم هر شب دعایی که ز دلم بیرون رود مهرت
    ولی ...
    آهسته گویم الهی بی اثر باشد



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: هیچکس


    ای مسافر !  ای جدا ناشدنی ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببینمت .
    بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم .
    آه ! که نمیدانی ... سفرت روح مرا به دو نیم می کند ... و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید ...
    بگذار بدرقه کنم واپسین لبخندت را و آخرین نگاه فریبنده ات را .
    مسافر من ! آنگاه که می روی کمی هم واپس نگر باش . با من سخنی بگو . مگذار یکباره از پا در افتم ... فراق صاعقه وار را بر نمی تابم ...
    جدایی را لحظه لحظه به من بیاموز...    آرام تر بگذر ...
    وداع طوفان می آفریند... اگر فریاد رعد را در طوفان وداع نمی شنوی ؟! باران هنگام طوفان را که می بینی !  آری باران اشک بی طاقتم را که می نگری ...
    من چه کنم ؟ تو پرواز می کنی و من پایم به زمین بسته است ...
    اما نمی دانی ... نمی دانی که بی تو به جای خون اشک در رگهایم جاریست ...
    از خود تهی شده ام ... نمی دانم .....!!!!!!



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: هیچکس

    وقتی با تو آشنا شدم...... سه شنبه 88/4/9 ساعت 11:7 عصر

    وقتی با تو آشنا شدم؛درخت مهربانیت آنقدر بلند بود که هرچه بالا رفتم آخرش را ندیدم.

     معجون زیبایت آنقدر شیرین بود که هر چه نوشیدم نتوانستم تمامش کنم.

     و دریای عشقت آنقدر وسیع بود که هرچه شنا کردم نتوانستم آخرش را ببینم و سرانجام در آن غرق شدم.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: هیچکس

    در عشق.. سه شنبه 88/4/9 ساعت 12:41 صبح

    در عشق حداقل قطره ای جنون هست و در جنون هم همیشه دریایی از عشق!



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: هیچکس

    درویشی قصه زیر را تعریف می کرد سه شنبه 88/4/9 ساعت 12:39 صبح

    درویشی قصه زیر را تعریف می کرد: یکی بود یکی نبود مردی بود که زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود. وقتی مُرد همه می گفتند به بهشت رفته است آدم مهربانی مثـل او حتما ً به بهشت می رود. در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی کیفیت فراگیر نرسیده بود و استـقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد. فرشته نگهبانی که باید او را راه می داد نگاه سریعی به فهرست نام ها انداخت و وقتی نام او را نیافت او را به جهنم فرستاد. در جهنم هیچ کس از آدم دعوت نامه یا کارت شناسایی نمی خواهد هر کس به آنجا برسد می تواند وارد شود. مَرد وارد شد و آنجا ماند . . . چند روز بعد شیطان با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه فرشته نگهبان را گرفت و گفت: « این کار شما تروریسم خالص است! » نگهبان که نمی دانست ماجرا از چه قرار است پرسید: چه شده ؟ شیطان که از خشم قرمز شده بود گفت: « آن مَرد را به جهنم فرستاده اید و آمده وکار و زندگی ما را به هم زده.از وقتی که رسیده نشسته و به حرف های دیگران گوش می دهد و به درد و دلشان می رسد.حالا همه دارند در جهنم با هم گفت و گو می کنند یکدیگر را در آغوش می کشند و می بوسند. جهنم جای این کارها نیست! لطفا ً این مَرد را پس بگیرید!! » وقتی قصه به پایان رسید درویش گفت: « با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف در جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت بازگرداند! »



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: هیچکس

    می دونی ؟؟؟؟ سه شنبه 88/4/9 ساعت 12:22 صبح
    می دونی زیباترین خط منحنی دنیا چیه ؟ لبخندی که بی اراده رو لبهای یک عاشق نقش می بنده تا در نهایت سکوت فریاد بزنه : دوستت دارم

  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: هیچکس

    <      1   2   3   4   5   >>   >

    خانه
    مدیریت
    پست الکترونیک
    شناسنامه
     RSS 
     Atom 



    :: کل بازدیدها ::
    54161


    :: بازدیدهای امروز ::
    41


    :: بازدیدهای دیروز ::
    38



    :: درباره من ::

    ثانیه های آخر ....

    مدیر وبلاگ : هیچکس[67]
    نویسندگان وبلاگ :
    سودا (@)[41]


    به نام تنها آشفتگان دیار سرنوشت تقدیم به تمامی آنانی که هنوز هم تکه ای از آسمان در چشمانشان جرعه ای از دریا در دستانشان و تجسمی زیبا از خاطره ایثار گل های سرخ در معبد ارغوانی دلهایشان به یادگار مانده است. نخستین چکه ناودان یک احساس را در قالب کلامی از جنس تنفس باغچه معصوم یاس به روی حجم سفید یک دفتر میریزم و آن را با لحجه همه پروانه صفتهای این گیتی بی انتها به آستان نیلوفری تمامی دلهای زلال هدیه میکنم. در پناه خالق نیلوفرها مهربان و شکیبا بمانید

    :: لینک به وبلاگ ::

    ثانیه های آخر ....


    :: دسته بندی یادداشت ها::

    تولد .


    :: آرشیو ::

    اردیبهشت 1388
    خرداد 1388
    تیر 1388


    :: لوگوی دوستان من ::




    :: خبرنامه ::