خواهر کوچکم از من پرسید:
پنج وارونه جه معنی دارد؟
من به او خندیدم
گفت : خودم بر دیوار بر ساقه ی درختان دیدم
باز به او خندیدم
گفت خودم دیدم دیروز
مهران پسر همسایه
پنج وارونه به مینو داد
باز به او خندیدم
آنچنان خنده برم داشت که طفلک ترسید
بغلش کردم و بوسیدم
باخود گفتم:
بعدها وقتی بارش بی وقفه ی درد
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بی گمان خواهی فهمید
پنج وارونه چه معنی دارد.
نوشته شده توسط: هیچکس
گذرگاه خیمه شب بازی دیگر با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد
عشق ها میمیرند رنگها رنگ دگر میگیرند و فقط خاطره هاست که
چه تلخ و شیرین دست نخورده به جای می مانند
نوشته شده توسط: هیچکس
می دونی چرا آدم وقتی بزرگ میشه , با خودکار می نویسه ؟ . . . . . . . برا اینه که یاد بگیره هر اشتباهی پاک شدنی نیست
نوشته شده توسط: هیچکس
خدا زمین را مدور آفرید تا به انسان بگوید همان لحظه ای که تصور می کنی به آخر دنیا رسیده ای درست در نقطه آغاز هستی.
نوشته شده توسط: هیچکس
می دونی وقتی خدا داشت بدرقه ام می کرد بهم چی گفت ؟ جایی که می ری مردمی داره که می شکننت ، نکنه غصه بخوری تو تنها نیستی ، تو کوله بارت عشق می ذارم که بگذری ، قلب می ذارم که جا بدی ، اشک می دم که همراهیت کنه ، و مرگ که بدونی بر می گردی پیش خودم . (احمد شاملو)
نوشته شده توسط: هیچکس
نمی گویم فراموشم مکن هرگز،ولی گاهی به یاد آور، رفیقی را که می دانی نخواهی رفت از یادش
نوشته شده توسط: هیچکس
زندگی درک همین امروز است ، ظرف دیروز پر از بودن توست ،
شاید این خنده که امروز دریغ کردی ، آخرین فرصت همراهی ماست
نوشته شده توسط: هیچکس
بلور اشک های من همان آغاز تنهایی است
مرور خاطرات دل عجب تکرار زیبایی است
نوشته شده توسط: هیچکس
می توان سالهای طولانی
در سراپرده ی سکوت و خیال
بی خبر از هرآنچه می دانی
ماند در فکر یک امید محال
می شود سالهای سرگردان
روی امواج سرد اقیانوس
برسرتکه سنگ های گران
نقش زردی کشید از فانوس
می توان بی گمان و بی تردید
ذوب شد در تمام ثانیه ها
با همه شور و شوق و بیم و امید
رفت تا انتهای آینه ها
می شود عاشقانه تنها زیست
زیر یک سایبان خشک سپید
یا شبی بی بهانه سیر گریست
مثل مرغی کز آشیانه پرید
می توان سالها مسافر بود
درخم و پیچ جاده های جنوب
به امید نگاه آخر تو
آن نگاه عمیق?زیبا?خوب.
نوشته شده توسط: هیچکس
من راز تو را ز آینه پرسیدم
پنهان ز نگاه تو"تو را می دیدم
گفتی که مرا کسی کنون می پاید
من هیچ نگفتم و فقط خندیدم.
نوشته شده توسط: هیچکس
خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
Atom
:: کل بازدیدها ::
54934
:: بازدیدهای امروز ::
12
:: بازدیدهای دیروز ::
18
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: دسته بندی یادداشت ها::
تولد .
:: آرشیو ::
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
:: لوگوی دوستان من ::
:: خبرنامه ::