وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من در انتظار امدنش نشستم
وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی او تمام شد
من اغاز شدم
و چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن
مثل تنها مردن!
نوشته شده توسط: سودا
دلم گرفته خدایا چرا؟.... ذهنم پر از چرا هایی هنوز جوابش ندادی خدایا تو ناحقی می کنی ولی میگی من حقم
نوشته شده توسط: سودا
وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم
نوشته شده توسط: سودا
تو می دانی که من از میان همه نعمت های این جهان ، آن چه را برگزیده ام و دوست می دارم
تنهایی است
نوشته شده توسط: سودا
... وعشق
واژه ایست که خداوند ان را افرید
خدایا
چگونه عشق ورزیدن را
به من بیاموز
خود چگونه زندگی کردن را خواهم اموخت
نوشته شده توسط: سودا
بگذار سایه ی من سرگردان از سایه توجدا باشد
روزی بهم می رسیم که گر باشد بین ما نه جز خدا باشد
نوشته شده توسط: سودا
بزرگترین ارزوی من این است که کاش کوچکترین ارزوی تو باشم
نوشته شده توسط: سودا
خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
Atom
:: کل بازدیدها ::
54148
:: بازدیدهای امروز ::
28
:: بازدیدهای دیروز ::
38
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: دسته بندی یادداشت ها::
تولد .
:: آرشیو ::
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
:: لوگوی دوستان من ::
:: خبرنامه ::