لحظه نبودن نیستن ها ، اگر منت می نهی بر کلام من ، با حترام سلامت می گویم
و هزار گلپونه بوسه به چشمانت هدیه می دهم. قابل ناز چشمانت را ندارد.
هر روز یادگاری هایت همدم من هستند و به حرفهای نگفته من گوش می دهند.
و برایم دلسوزی می کنند. البته به روش خودشان که همان سکوت تکراری هست و
یادآوری خاطرات با تو بودن.. باز هم ستاره به ستاره جستجویت کردم.
ولی نیافتمت.
از کهکشان دلسپردگی من خسته شدی که تاب ماندن نیاوردی و بی خبر رفتی ؟
مهتاب کهکشان نیافتنی من ، آنقدر بی تاب دیدنت شده ام که دلتنگی ام را به قاصدک سپردم
و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوی تو فرستادم.
روزها و شبها به دنبالت آمدند و تو را ندیدند. قاصدک هم برنگشت.
شاید او هم شیفته نگاه مهربانت شد. باشد،
اشکالی ندارد. تو عزیزی ، اگه یه قاصدک هم از من قبول کنی ، خودش دنیایی است.
کاش یاسهایی که برایت پرپر شدند و به سویت آمدند، دوست داشتنم را برایت آواز
کنند.
نازنین ، هر پرنده سفر کرده ای از تو می خواند و هر غنچه ای که می شکفد،
نام تو را بر زبان می آورد. نیم نگاهی به روزهای تنهایی ام کن و
لحظه های زرد و بی صدای مرا تو آبی و ترانه باران کن.
بگذار باز هم قاصدک ترانه های من در هوای دلتنگی تو پرواز کند.
همین حوالی بی قراری ها باز هم گلهای بی تابی شکفته.
زیبای من. هر شب به یادت مثل شمع می سوزم و ذره ذره وجودم آب می شود.
تو هم به یاد بی تابی هایم شمعی روشن کن و بگذار مثل من بسوزد.
به یادتم هر لحظه.................................
نوشته شده توسط: هیچکس
ای سراپا همه خوبی تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت همه جا من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو جای همه گلها تو بخند.
نوشته شده توسط: سودا
من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی است
اخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش!
نوشته شده توسط: سودا
اگرچه مرا به تنهایی خو دادهای، اما من هنوز نام تو را میخوانم، برای ابرها وقتی نمیبارند از تو میگویم تا ببارند، تا بغضشان بشکند، تو را شعر میکنم تا آهنگ معنی بگیرد، تا داغ دلم تازه شود. اینجایی در یاد من، کنار من، وقتی حوصله سر میرود، شکستهام اما تو را در خاطر نمیشکنم...با من ماندهای گرچه با من نیستی و ترانه میخواند:شب حوصله میسوزد، وقتی که تو در خوابی ظلمت همهی دنیاست
نوشته شده توسط: هیچکس
امشب قاصدک خیالم را فوت کرده ام،
دیدمش،
به سوى آسمان رفت،
ماه را پشت سر مىگذارد و کهکشانها را رد خواهد کرد،
چشم انتظار باش!
نشانى تو را به او دادةام.
به او خوب گوش کن،
به تو خواهد گفت که چه اندازه دوستت دارم
نوشته شده توسط: هیچکس
تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
تو دریای ترینی آبی و آرام و بی پایان و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف و من در آرزوی قطره های پاک بارانم
نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
نوشته شده توسط: هیچکس
صفائی بود دیشب با خیالت خلوت من را / ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم.
نوشته شده توسط: هیچکس
سنگ در برکه می اندزمو می پندارم, با همین سنگ زدن ماه به هم می ریزد,
کی به اندختان سنگ پیاپی در آب, ماه را میشود از حافظهی آب گرفت???????
نوشته شده توسط: هیچکس
خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
Atom
:: کل بازدیدها ::
54031
:: بازدیدهای امروز ::
35
:: بازدیدهای دیروز ::
55
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: دسته بندی یادداشت ها::
تولد .
:: آرشیو ::
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
:: لوگوی دوستان من ::
:: خبرنامه ::