سایت بهاربیست

قالب وبلاگ

اردیبهشت 1388 - ثانیه های آخر ....
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ثانیه های آخر ....

عشق حقیقی..... پنج شنبه 88/2/31 ساعت 10:6 عصر


  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: هیچکس

    زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
    به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
    آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
    زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
    آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»
    عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
    شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
    زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
    زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
    زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
    فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
    مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
    عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
    پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست! »

    آری... با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: هیچکس

    آن روز که سحراب نوشت.... سه شنبه 88/2/29 ساعت 1:16 صبح

    آیا آن روز که سهراب نوشت : تا شقایق هست زندگی باید کرد

    خبری از دل پر درد گل یاس نداشت

    باید اینجور نوشت:

    هر گلی هم باشی چه شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی اجبارست.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: هیچکس

    دوستت دارم..... سه شنبه 88/2/29 ساعت 1:13 صبح

    چشمانم را روی هم میگذارم و در سکوت شب فریاد میزنم،

     فریادهایم گم میشود ولی تو پیدا نمیشوی ، تو برایم مفهوم بودنی ، مفهوم هر چه که هست .

    قشنگ ترین واژه ها را در کنار هم میگذارم ،

    شاید بتوانم شفاف ترین شبنم هایی را که در وجودم و درون آینه ی چشمانم حلقه میزند به احترامت هدیه کنم .

     کاش میتوانستم واژگانم را آنقدر رام کنم که مهربانی تو را به تصویر کشد...

    دوستت دارم....

     

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: هیچکس

    دنیا دوشنبه 88/2/28 ساعت 1:31 عصر

    وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم 



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: سودا

    تنهایی دوشنبه 88/2/28 ساعت 1:27 عصر

    تو می دانی که من

    از میان همه نعمت های این جهان ،

     آن چه را برگزیده ام

     و دوست می دارم

    تنهایی است    دلم شکست



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: سودا

    مسکین یکشنبه 88/2/27 ساعت 3:52 عصر



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: سودا

    عشق یکشنبه 88/2/27 ساعت 3:29 عصر

    ... وعشق

    واژه ایست که خداوند ان را افرید

    خدایا

                  چگونه عشق ورزیدن را

                   به من بیاموز

    خود چگونه زندگی کردن را خواهم اموخت



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: سودا

    عشق من.... یکشنبه 88/2/27 ساعت 11:47 صبح


  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: هیچکس

    عشق آن نیست که ..... یکشنبه 88/2/27 ساعت 11:38 صبح

                    عشق آن نیست که هر لحظه کنارش باشی...

    عشق آن است که هر لحظه به یادش باشی...

        به یادتم هر لحظه...

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: هیچکس

       1   2      >

    خانه
    مدیریت
    پست الکترونیک
    شناسنامه
     RSS 
     Atom 



    :: کل بازدیدها ::
    54308


    :: بازدیدهای امروز ::
    18


    :: بازدیدهای دیروز ::
    48



    :: درباره من ::

    ثانیه های آخر ....

    مدیر وبلاگ : هیچکس[67]
    نویسندگان وبلاگ :
    سودا (@)[41]


    به نام تنها آشفتگان دیار سرنوشت تقدیم به تمامی آنانی که هنوز هم تکه ای از آسمان در چشمانشان جرعه ای از دریا در دستانشان و تجسمی زیبا از خاطره ایثار گل های سرخ در معبد ارغوانی دلهایشان به یادگار مانده است. نخستین چکه ناودان یک احساس را در قالب کلامی از جنس تنفس باغچه معصوم یاس به روی حجم سفید یک دفتر میریزم و آن را با لحجه همه پروانه صفتهای این گیتی بی انتها به آستان نیلوفری تمامی دلهای زلال هدیه میکنم. در پناه خالق نیلوفرها مهربان و شکیبا بمانید

    :: لینک به وبلاگ ::

    ثانیه های آخر ....


    :: دسته بندی یادداشت ها::

    تولد .


    :: آرشیو ::

    اردیبهشت 1388
    خرداد 1388
    تیر 1388


    :: لوگوی دوستان من ::




    :: خبرنامه ::